داريسداريس، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

ِِDaris

برای مجیدم

مجید جان می خوام به خاطر همه مهربونی هات ازت تشکر کنم ولی نمی دونم چه جوری شروع کنم و از چه کلمه هایی استفاده کتم که لایق تو بهترینم باشه... عزیز دلم خیلی ازت ممنونم به خاطر تمام خوبیهات که حد و اندازه نداره، به خاطر تمام شبهایی که بیداری و کنارمی، و به خاطر تمام روزهایی که خسته از سر کار برمی گردی اما خیلی زود خستگی ات رو فراموش می کنی و برای من و داریس از هیچ کاری و هیچ کمکی دریغ نمی کنی، و به خاطر تمام زحماتت و کارهایی که انجام می دی تا من وقت بیشتری برای انجام کارهام  داشته باشم و بتونم کمی استراحت کنم و به خاطر اینکه در برابر این همه محبتت هیچ انتظار و توقعی از من نداری و از دل و جون برای ما مایه می ذاری...
25 بهمن 1391

سومین دندون داریس هم دراومده و ...

بله مامانی سومین دندونتم دراومده دقیقا روز ٢٢ بهمن بود که بغل بابایی بودی و با هم بازی می کردین و درحال خندیدن، بابایی با ذوق منو صدا زد و گفت نیشت دراومده منم که باورم نمی شد از حالا بخوای نیش دربیاری فکر می کردم بابایی داره با من شوخی می کنه اما وقتی دیدم تا چند ساعت نگران و ناراحت بودم که حالا باید چیکار کنم که دندون نیشت دراومده ولی بعد یه چند ساعتی متوجه شدم که دندون شیری جلویت بوده یعنی دندون پیشین جانبی سمت چپ.  ولی هنوزم نگرانم و باید بریم پیش دندونپزشک و بپرسیم که چرا این دندونت قبل از اون دوتای جلو دراومده ...
25 بهمن 1391

دندونای داریس کوچولوم و شیطونیاش

مامانی بالاخره موفق شد به کمک بابامجید و خاله طیبه یه عکس خوب از اون دندون کوجولوهات بگیره.الهی مامان قربون اون خنده شیرینت بره.   و اینا هم گوشه ای از شیطونیای گل پسرم وقتی مامان مشغول کارای خونه و اشپزیه.قابل توجهتون عرض کنم که تازه یک هفته س که چهار دستا و  پا می تونی راه بری . (هفت ماه و ١٤ روزگی)اینم بگم که عاشق جاروبرقی هستی و همیشه وقتی روشن می شه تا لحظه خاموگش شدنش چشم ازش برنمی داری و کلی ذوق می کنی و خوشحالی از روشن بودنش ...
23 بهمن 1391

داريس و آش دندوني

عسلي، مامان اشي  با كمي تاخير تونست بالاخره برات آش دندوني درست كنه. قربونت برم به اميد اينكه همه دندونات براحتي و بدون درد و اذيت دربياد و مثل اين دوتا نباشه كه اينقدر اذيت شدي و بي قراري كردي  اينقدر بلا و شيطوني كه نمي ذاري از اون دوندون كوچولوهات عكس بگيريم در اولين فرصتي كه اجازه دادي و تونستم اون لحظه رو شكار كنم عكسشو برات مي ذارم ...
10 بهمن 1391

عكسهاي هفت ماهگي

سلام سلام شيطون پسر ماماني مي خوام اول عكسهاي روزي كه بابا مجيد رفتي سركارو برات بذارم عصر يك روز جمعه كه با خاله طيبه اينا رفته بوديم محل كار عموجواد: و و اين هم يك روز جمعه ديگه  يك روز تعطيل كه بابا خاله طيبه اينا رفته بوديم يكي از جاهاي ديدني خارك كه تا حالا نرفته بوديم و خيلي قشنگ بود و اين هم داريس خان عصباني وقتي با بابا مجيد بازي مي كردن و در اخر ، ايشااله هميشه بخندي و شاد باشي هم تو خواب هم بيداري . اين عكس و نصف شبي كه اومدم بهت سربزنم، ديدم داري  مي خندي . نمي دونم خواب چي مي ديدي كلك . ...
10 بهمن 1391

پايان 7ماهگي سخت براي من و پسرم

گل پسرم امروز وارد هشتمين ماه زندگيش شد اميدوارم كه باشروع ماه جديد تو ديگه غذابخوري تا يكم بزرگ بشي.  قربونت قدت برم من ،كه هر بار مي برمت فقط ميگن قدش خوب رشد كرده ولي وزنت ... الان هشت كيلو و صدگرم هستي با قد 70 سانتي متر . حال ماماني خيلي خيلي گرفته شد امروز   تازه خانمه دعوام كرد ،گفت بايد دقت بيشتري كنم. اين همه تلاش من تو اين يك ماه بي نتيجه بود                                  ...
7 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ِِDaris می باشد